به غیر تو امید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا آخه غیر تو کیو دارم که بهش امید داشته باشم
الهی و ربی به جز تو کس ندارم
کاش اعمالم همینو نشون میداد
خدایا آخه غیر تو کیو دارم که بهش امید داشته باشم
الهی و ربی به جز تو کس ندارم
کاش اعمالم همینو نشون میداد
دنیا محضر خداست. دنیای مجازی محضر خداست . کامپیوتر محضر خداست. مبایل محضر خداست
عالم محضر خداست
در محضر خدا معصیت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم اصلا دلم نمی خواد جای این آدم می بودم.
ولی بعدش.....
با خودم گفتم. این آدم به اینکه جایی که نشسته امنه ، ایمان داره...
تو چی؟ تو پرتگاه های زندگی انقدر به خدا ایمان داری؟ به اینکه حافظه؟ به اینکه هواتو داره؟.....
الآن دلم می خواد حداقل یه بار جای ایشون باشم. اون بالا. تنها. ببینم با خودم چند چندم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دلم خیلی گرفته.خیلی....
اى عـزيـز، بـيـدار شو و پنبه غفلت را از گوش بيرون كن و خواب غفلت را بر چشم خـود حـرام نـما، و بدان كه ترا خداى تعالى براى خود آفريده ، چنانچه در حديث قدسى مى فرمايد :
يابن آدم خلقت الاشياء لاجلك ، و خلقتك لاجلى
اى پسر آدم ، هـمـه چـيـز را بـراى تـو آفـريـدم و تـو را بـراى خـود آفـريدم .
و قلب تو را مـنـزلگـاه خـود قرار داده .
تو و قلب تو يكى از نواميس الهيه هستيد،
حق تعالى غيور است نسبت به ناموس خود،
اين قدر پرده درى مكن به ناموس حق تعالى ،
دست درازى را روامدار.
بترس از غيرت حق تعالى كه تو را در اين عالم همچنان رسوا كند كه هرچه خواهى اصلاح كـنـى نـتـوانـى .
شرح چهل حديث امام (ره)
حتما دانلودش کنین
حداقل آن لاین ببینین
فکر نکنین غلو می کنم. واقعا زیباست
غریبه
چون که ما عاشقش نشدیم
غریبه
بنده ی لایقش نشدیم
غریبه
رهرو صادقش نشدیم
اللهم نسئلك توبه قبل الموت و راحه عندالموت و مغفره بعد الموت
خدايا از تو مجالي براي توبه ي قبل از مرگ ؛ راحتي در هنگام مرگ و مغفرت و بخشش بعد از مرگ خواستاريم
ابلیس انسان را سجده نکرد، شیطان شد
انسان اگر خدا را سجده نکند چه خواهد شد؟
·٠•♥•٠·
فاصله بین مشکل و حل آن
یک زانو زدن است،
اما نه در برابر مشکل
بلکه در برابر خدا…
يوسف مي دانست که تمام درها بسته اند ؛
اما بخاطر خدا و تنها به اميد او ،
به سوي درهاي بسته دويد و تمام درهاي بسته برايش باز شد ...
اگر تمام درهاي دنيا هم به رويت بسته شدند ؛
تو هم بخاطر خدا و با اعتماد به او ، به سوي درهاي بسته بدو ،
چون :
خــداي تــو و يوســف يکـيــسـت ...
خدا همین جاست کنار تو
روز عیسی بن مریم ( علیه السلام ) در بیابان بود باران شدیدی او را گرفت به هر طرف روی کرد پناهی و مکانی ندید. تا رسید به جائی دید یک نفر نماز میخواند وبه حوالی او باران نمی بارد . چون نماز را تمام کرد حضرت عیسی ( علیه السلام ) به او فرمود : بیا دعا کنیم تا باران آرام بگیرد .
عابد : من چگونه دعا کنم و حال آنکه چهل سال است که در این مکان به عبادت خدا قیام کرده ام تا توبه مرا قبول کند و هنوز قبول توبه ام معلوم نیست .
عیسی ( علیه السلام ) : از کجا می دانی که توبه تو قبول نشده است ؟
عابد : من از خدا خواسته ام هر وقت توبه من قبول گشته است یکی از پیغمبرانش را به اینجا بفرستد.
عیسی ( علیه السلام ) : توبه تو قبول شده است . من عیسی پیغمبرم بگو ببینم چه گناهی کرده ای ؟
عابد : روزی در تابستان بیرون آمدم هوا بسیار گرم بود گفتم : این چه روز گرمی است ما را کشت !!
نفایس الاخبار
او مرا می فهمد ، او مرا می خواند ، او مرا می خواهد …
چه بسا خداوند هر گره ای که در کار ما می اندازد همچو گره های قالی باشد که نهایتا قصد دارد با آنها نقشی زیبا را بیافریند …
صبح که بيدار شدم مامانم گفت نميدوني از ديشب تا صبح چه باروني ميومد
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد
و گفت : مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدهید ، اینم پولش....
بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد ، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی ، می تونی یه مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکان نخورد ، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت : "دخترم ! خجالت نکش ، بیا جلو خودت شکلات هاتو بردار"
دخترک پاسخ داد : " عمو ! نمی خوام خودم شکلات ها رو بردارم ، نمی شه شما بهم بدین؟ "
بقال با تعجب پرسید : چرا دخترم ؟ مگه چه فرقی می کنه ؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت : آخه مشت شما از مشت من بزرگتره !
نکته ی اخلاقی داستان : داشتم فکر می کردم حواسمون به اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس که بدونیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت ما بزرگتره
ای دل بیا که تا بخدا التجا کنیم وین درد خویش را ز در او روا کنیم
امید بگسلیم ز بیگانگان تمام زین پس دگر معامله با آشنا کنیم
سر در نهیم در ره او هرچه باد باد تن در دهیم و هر چه رسد مر جفا کنیم
چون دوست دوست دارد ما خون دل خوریم از دشمن حسود شکایت چرا کنیم
او هرچه میکند چه صوابست و محض خیر
پس ما چرا حدیث ز چون و چرا کنیم
چون امر و نهی او همه نهی صلاح ماست
فاسد شویم گر ز اطاعت ابا کنیم
فرمانبریم گفتهٔ حق را ز جان و دل
هرچه آن نکردهایم ازین پس قضا کنیم
آنرا که حق نکرده قضا ، چون نمیشود
هیچست ما ز هیچ ، دل بسته وا کنیم
بیهوده است خوردن غم بهر قوت هیچ
شادی بیا ز دل ، گره غصه وا کنیم
تغییر حکم چون سخط ما نمیکند
کوشیم تا بسعی سخط را رضا کنیم
راضی شویم حکم قضای قدیم را
چون عاجزیم از آنکه خلاف قضا کنیم
بر کارها چو بند مشیت نهاد حق
ما نیز کار خود بمشیت رها کنیم
از خویش میکشیم جفائی که میکشیم
بر خویش میکنیم چو بر کس جفا کنیم
ای فیض گفتهٔ تو همه محض حکمت است
کوشیم تا به پند تو دردی دوا کنیم
استادم تو وبلاگشون یه مطلب به همین مضمون دارن. خوندنش خالی از لطف نیست
خودت را گم کن ! بگذار هیچ نقشی از تو بر زمین نماند. بال هایت را باز کن به سوی معبود حقیقی پرواز کن، از او بخواه گاهی مواقع اختیار را از دست تو گرفته و به جایت تصمیم بگیرد، وقتی صدای ناله هایت به عرش کبریا رفت و قلبت تپید، قطرات اشک در چشمان زیبایت حلقه زد ،آن هنگام که در گفتن ایاک نعبد و ایاک نستعین، دلت شکست و صدایت لرزید، بدان که گوشی را برداشته است و بشارت می دهد بنده به من بگو چه می خواهی تا دعایت را اجابت نمایم. بدان که اگر به صلاح تو باشد همه چیز به تو عنایت می کند.
ای بنده بیا ساکن میخانه ی ما باش
ما شمع تو گردیم و تو پروانه ی ما باش
تا چند خوری باده ز پیمانه ی اغیار
پیمان بشکن طالب پیمانه ی ما باش
از عشق مجازی نشود کام تو حاصل
از عشق بتان بگذر و دیوانه ی ما باش
بیگانه شو از دیده که نادیده ببینی
بیزار تو از دیده ی بیگانه ی ما باش
باز است در رحمت ما رحم به خود کن
در دام نیفتاده بیا دانه ی ما باش
این کهنه خرابات چرا می کنی آباد؟
بگذر تو ز آبادی و ویرانه ی ما باش
یک عمر شدی خانه به دوش هوس و آز
یک ماه بیا معتکف خانه ی ما باش
هر در که زدی دست رد آمد به جوابت
پس منتظر پاسخ جانانه ی ما باش
ژولیده نیشابوری